افزایش تولید محصولات کشاورزی تحت تاثیر افزایش جمعیت و دگرگونی عادات مصرفی و در نتیجهی بالا رفتن مصرف روزانه و تنوع آن، اجتناب ناپذیر مینماید. انقلاب سبز و اصلاحات ارضی در جهت تسهیل اضافه تولید و ارتقاء سطح درآمد و زندگی اقتصادی اجتماعی روستاییان، از پدیدههای مربوط به دو قرن اخیر به شمار میروند. افزایش تولیدات کشاورزی را علیالاصول از طریق توسعه کشت فشرده و عمقی یا توسعه سطح زیر کشت و یا ترکیبی از هر دو شیوه ممکن دانستهاند.
استفاده از شیوههای نوین کشاورزی و ماشین آلات و ابزار جدید زراعی، معمولا در سطح معینی از زمین میسر است. توسعه کشت های تجاری مستلزم تولید انبوه به منظور کاهش هزینه تولید میباشد، لذا افزایش تولید را در مواردی در رابطه با افزایش سطح زیر کشت یا گسترش ابعاد واحد بهرهبرداری دانسته و ادعا شده است که کاربرد شیوهها و تکنیکهای نوین کشاورزی در ارتباط مستقیم با سطح اراضی واحد بهرهبرداری است. به عبارتی افزایش بازدهی را در رابطه مستقیم با افزایش ابعاد واحد بهرهبرداری دانستهاند. بهطوری که در کشورهای دارای واحد سرمایهداری ارضی، رابطهای مثبت بین بازده در هکتار و سطح زیر کشت واحد بهره برداری مشهود است. از طرفی برخی معتقدند سطح زیر کشت را نمیتوان عامل یگانه و اساسی در افزایش بازده به حساب آورد، زیرا واحدهای بهربرداری کمتر از یک هکتار در کشورهای سوسیالیستی از جمله در شوروی و واحدهای بهرهبرداری کوچک یا نسبتاً کوچک در برخی از کشورهای اروپایی نیز، دارای بازدهی قابل توجهی در حد و یا حتی بالاتر از بازده در هکتار واحدهای بزرگ زراعی هستند.
در توضیح این مطلب ناگزیر باید به دو نکته مهم اشاره نمود: افزایش بازده و درآمد همواره با سطح اراضی زیر کشت رابطه مستقیم ندارد، زیرا در بسیاری از کشورهای جهان سوم این امر صادق نیست و به کارگیری شیوهها و تکنیکهای جدید که سرمایهگذاری معتنابهی را نیز میطلبد، میتواند به عنوان عامل موثر در افزایش بازده در اینگونه مزارع به حساب آید؛ موضوعی که به دلایل عدیده در کشورهای جهان سوم در حد بالایی نیست، و نکته دیگر وجود آن میزان از سطح زیر کشت است که اجازه بهرهگیری از شیوهها و فنون جدید را میسر میسازد.
ممکن است متوسط سطح زیر کشت زمین در کشورهای جهان سوم و ممالک توسعهیافته برابر باشد و یا حتی در مواردی، متوسط مزبور در کشورهای جهان سوم بیشتر هم باشد، لکن زمین های زراعی در کشورهای مزبور قطعهقطعه اند و هر زارع گاهی ۲ تا ۳ هکتار زمین و حتی کمتر از آن را در چندین قطعه دارد. نسق زراعی یا کل اراضی زراعی یک زارع در این گونه کشورها گاهی در ۱۲۰ قطعه جدا از یکدیگر، در کل اراضی روستا پراکنده است. (برای نمونه در ایران روستایی تحت محل از منطقه ی سربند اراک، که صاحب نسق از زمینهای آبی، دارای۶۷ قطعه بوده است. اراضی دیم نیز وضعی نزدیک به این دارند.) بهاین ترتیب به نظر میرسد پایین بودن سطح آگاهی از کاربرد شیوههای نوین زراعی و یا مشکلات ناشی از تغذیه زمین ها عواملی هستند که مانع از تعمیم نظریه وجود رابطه منفی بین سطح زیر کشت و درآمد ناخالص سرانه و یا بازده تولیدات کشاورزی می باشند.
امروزه پایین بودن سطح زیر کشت و چند قطعه بودن اراضی کشاورزی از عوامل مهمی در عدم استفاده از شیوهها و تکنیکهای نوین زراعی به حساب آمده و پایین بودن بازده در هکتار را موجب میگردند. در حال حاضر در کشوری مانند ایران که واحدهای بهرهبرداری دهقانی و خانوادگی بهعنوان نظام غالب بهرهبرداری مطرحاند، بررسی عوامل موثر در تقطیع اراضی، مزایا و معایب آن و مشکلات مهم موجود در راه جمیع یا یکپارچگی زمینها میتواند نقش مهمی در تسهیل شرایط لازم جهت بکارگیری شیوههای نوین کشاورزی و افزایش بازده داشته باشد.